دلم خوش است که آن گنبد طلایی هست
برای پر زدن از خود ، هنوز جایی هست
دلم خوش است که در ظلمت و اسارت هم
دوباره روزنه ای رو به روشنایی هست
گره گره اگرم عقده بر دل است و زبان ...
دخیل بسته ام ، اینجا گره گشایی هست ؟
غریبه ام ! و غریب اینکه پیش غربت ِتو
برای هر که غریب ست آشنایی هست !
سلام های مرا ناشنیده پاسخ گفت
کسی که با همه اش فاش ماجرایی هست
به آبرو ؟ به عمل دل خوشم ؟ نه! اما باز
دلم خوش است که آن گنبد طلایی هست ...
برای پر زدن از خود ، هنوز جایی هست
دلم خوش است که در ظلمت و اسارت هم
دوباره روزنه ای رو به روشنایی هست
گره گره اگرم عقده بر دل است و زبان ...
دخیل بسته ام ، اینجا گره گشایی هست ؟
غریبه ام ! و غریب اینکه پیش غربت ِتو
برای هر که غریب ست آشنایی هست !
سلام های مرا ناشنیده پاسخ گفت
کسی که با همه اش فاش ماجرایی هست
به آبرو ؟ به عمل دل خوشم ؟ نه! اما باز
دلم خوش است که آن گنبد طلایی هست ...